www.alie.lxb.ir
*@kolbeh eshg@*
درباره وبلاگ


اگر قرار بود تو دنیا جای چیزی باشم دوست داشتم جای اشک رو گونه هات باشم توی چشات متولد بشم رو پلکات جون بگیرم رو گونه هات جاری بشم رو لبات بمیرم تا بدونی چقدر دوستت دارم . . .
نويسندگان
یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : علی

گفتش آغاز درد عشق چیست؟
گفت:آغازش سراسر بندگیست
گفتمش پایان آن را هم بگو
گفت:پایانش همه شرمندگیست
گفتمش درمانش را بگو
گفت:درمانی ندارد بی دواست
گفتمش یک اندکی تسکین آن
گفت:تسکین همه سوز و فناست
 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : علی

اي خدا چرا به دنيا اومدم چي مي شد اول راه مرده بودم اي خدا چرا به من تو جون دادي چرا به من يه قلب مهربون دادي اي خدا چرا پرنده نشدم تو جدال عشق برنده نشدم اي خدا چرا دلم زندونيه شب و روز چشماي من بارونيه اي خدا چرا منو دوست نداري چرا عشق سر راهم ميذاري اي خدا مي خوام که پرواز کنم همه ي پنجره ها رو باز کنم اي خدا مي خوام سکوت بشکنم هر چي عاشق بکش حتي منم اي خدا ديگه نمي خوام دنيا رو

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 20:21 :: نويسنده : علی

زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما...گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم. تو نیز به من آموختی که چگونه دوست بدارم اما...به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم؟ کاش می دانستی زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساکت وغم خوردن نیست.حاصلش تن به قضادادن و پژمردن نیست.اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست.زندگی خوردن و خوابیدن نیست.زندگی جنبش و جاری شدن است.زندگی کوشش راهی شدن است. از تماشاگه آغاز حیات.....تا به جائی که خدا داند

میدونم دیدنش شده برات یه رویا***حاضری بگذری بخاطرش از این دنیا *** داری به دفتر خاطراتت میندازی نگاه *** میگی اون رفتو حالازندگیم شده تباه***به گذشته ها داری میخوری حسرت*** میگی که لحظه ها برام گذشت به چه سرعت***میفهمم تنهایی و تنهایی چه قدر سخته*** رفیق اینو قبول کن که حقیقت تلخه***الان از تلخی روزگار داری نفرت ***از مرگ و عبدیتم نداری وحشت

گریه کردم گفتن بچه اس ، خندیدم گفتن دیوونه اس ، جدی بودم گفتن مغروره ، شوخی کردم گفتن سنگین باش ، حرف زدم گفتن پر حرفه ، ساکت شدم گفتن عاشقه ، حالا هم که عاشقم میگن گناهه


 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 20:10 :: نويسنده : علی

چه بده تو اين دنياي به اين عظمت يه هم صحبت نداشته باشي يه نفر كه بفهمدد, احساست رو درك كنه و بدونه چي تو دلت ميگذره اما .... پيدا ميشه هم صحبت اما نميشه او نقدر بهش اعتماد كرد كه ميتونه هميشه باهات باشه و دركت كنه. اون قدر نميشه بهش پناه برد سخته مگه نه؟؟؟؟؟؟

نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم... چون دنیا یه روز تموم میشه... نمیخوام بگم که مثل گلی... چون گل هم یه روز پژمرده میشه... نمیخوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس... چون شب هم بالاخره تموم میشه... نمیخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی... چون اب که همیشه پاک نمیمونه... نمیخوام بگم که دوستت دارم. .. چون منکه اصلا دوستت ندارم... بلکه من عاشقتم...

هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم

عشق چيه ؟ يه رابطه بين دو تا ...... دل به دل هم ميدن بعد كم كم فكر ميكنن از هم بهتر تو دنيا پيدا نميكنند بعد اون قدر غرق هم ميشن كه ميگن ديگه اگه دنيا بره من و تو از خاطر هم نميريم ولي با يه مشكله كوچيك همه چيز فراموش ميشه و اون عشق خدايي به قبرستان تاريخ سپرده ميشه و گوشه قبرستون ميپوسه اون جور كه ديگه نميشه مثله اولش كرد

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 20:5 :: نويسنده : علی

من دوست داشتن رو

بعداز تو فراموش کردم

چه طور احساسی هست ،

بعد از چشمانت دیگر چشمانم

اجازه دیدن کسی را به من نمی دهد .

لبانم

طرز چگونه خندیدن را فراموش کرده .

چشمانی که دریایی تو بودند ،

آنقدر از دوریت گریستند

که خشک شده اند .

ای کاش ای کاش

می تونستم دفتر زندگیم را

همانند از بین رفتن این احساستم

به پایان برسانم و برای همیشه ببندم .
 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 19:46 :: نويسنده : علی

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

آنگاه که حتی گوش خود را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای

خوشبختی خودت دعا کنی؟
  
 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : علی

 آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛

از خــــودش .. از عشـــق ..

کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ بستــه ام!

آهــــای !!!

روی احســاســم پــا نگذاریــد ..

لیـــز می خوریــد .!.

شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : علی

نگـــــــران نباش،
حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…
راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…
 

شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : علی

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!



بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...



بیا تا دل کوچــــــــــکم را



خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!



خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..



که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!



بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...



که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!



خدایـــا کمـــک کـــن :



که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...



کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...



مبـــادا بمیـــرد...!!!



خــــدایــا دلــــــم را



که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت...




اگر چه شــــــکســــــته!!!



شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 15741
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس